یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷

خاک گلدون


همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگر به آسمون هم رسید یادش باشه ریشه اش کجاست!

نفهميدم


یا فاطر ...
الهى شكرت كه فهميدم كه نفهميدم.
الهى بسوى تو آمدم بحق خودت مرا بمن بر مگردان.
الهى اگر عنايت تو دست ما را نگيرد از چهل‏ها چله ما هم كاربرنيايد.

دري از رحمت


تو از هر در كه باز آيي بدين خوبي و زيبايي
دري باشد كه از رحمت به روي خلق بگشايي
ملامت گوي بيحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض كه چون يوسف جمال از پرده بگشايي
به زيورها بيارايند وقتي خوبرويان را
تو سيمين تن چنان خوبي كه زيورها بيارايي
چو بلبل روي گل بيندزبانش در حديث آيد
مرا در رويت از حيرت فرو بسته است گويايي
تو با اين حسن نتواني كه رو از خلق در پوشي
كه همچون آفتاب از جام و حور از جامه پيدايي
تو صاحب منصبي جانا ز مسكينان نينديشي
تو خواب آلوده‌اي بر چشم بيداران نبخشايي
گرفتم سرو آزادي نه از ماء معين زادي
مكن بيگانگي با ما چو دانستي كه از مايي
دعايي گر نمي‌گويي به دشنامي عزيزم كن
كه گر تلخست شيرين است از آن لب هرچه فرمايي
گمان از تشنگي بردم كه دريا در كمر باشد
چو پايابم برفت اكنون بدانستم كه دريايي
تو خواهي آستين افشان و خواهي روي در هم كش
مگس جايي نخواهد رفتن از دكان حلوايي
قيامت مي‌كني سعدي بدين شيرين سخن گفتن
مسلم نيست طوطي را در ايامت شكر خايي

كشنده



امام جواد(ع) : ازرفاقت وهمنشيني باآدم بد و شرور بپرهيز زيرا او همانند شمشير كشنده اي است كه نگاه كردن به او و جلوه اش زيبا است ولي اثرش زشت است.

مهرباني و آرامش


مدتي پيش استادم اشاره اي به مفهوم حقيقي هنر داشت.او گفت كه هنر مفهوم
دوكلمه مهرباني و آرامش است و هر آنكس كه اين دو معنا را تجسم بخشد
اثري هنري خلق كرده و خود هنرمند است.حال من مانده ام و اين سخن كه :
خداوند چه زيبا خود را خداوند اين دو حرف يعني رحمان و رحيم
مي داند! يعني خداوندبا هنر رحمانيت (بخشندگي) و آرامش
به ارمغان مي آورد و رحيم بودنش خودكلام مهربانيست.
چه هنرمندانه اثري، از اين كلام بالاتر؟!
و چه زيباست كه اين تابلو هنري و اين مژده الهي، همچو عنوانی
زيبا بر پيشاني سور قرآني می درخشد و هر بار بر همه مردم تكرار
مي كند اثر هنري خلاقترين هنرمند را كه :
بسم الله الرحمن الرحيم

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷

سراب


دنيي آن قدر ندارد كه بر او رشك برند
يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند
نظر آنان كه نكردند درين مشتي خاك
الحق انصاف توان داد كه صاحبنظرند
عارفان هر چه ثباتي و بقايي نكند
كه همه ملك جهانست به هيچش نخرند
تا تطاول نپسندي و تكبر نكني
كه خدا را چو تو در ملك بسي جانورند
اين سرايي است كه البته خلل خواهد كرد
خنك ان قوم كه دربند سراي دگرند
دوستي با كه شنيدي كه به سر برد جهان
حق عيانست ولي طايفه بي بصرند
گوسفندي برد اين گرگ معود هر روز
گوسفندان دگر خيره در او مي‌نگرند
كاشكي قيمت انفاس بدانندي خلق
تا دمي چند كه ماندست غنيمت شمرند
گل بي خار ميسر نشود در بستان
گل بي خار جهان مردم نيكو سيرند
سعديا مرد نكو نام نميرد هرگز

مرده آنست كه نامش به نكويي نبرند

اکثریت نادان و اقلیت خائن


اوریانا فالاچی روزنامه نگار برجسته ایتالیائی ، از وینستون چرچیل سئوال میکند ، آقای نخست وزیر شما چرا برای ایجاد یک دولت استعماری و دست نشانده به آنسوی اقیانوس هند میروید و دولت هند شرقی را بوجود می آورید ، اما این کار را نمیتوانید در بیخ گوشتان یعنی در کشور ایرلند که سالهاست با شما در جنگ وستیز است انجام بدهید ؟

وینستون چرچیل بعد از اندکی تامل پاسخ میدهد : برای انجام این کار به دو ابزار مهم احتیاج داریم که آن دو ابزار را در ایرلند در اختیار نداریم . روزنامه نگار میپرسد . آن دو ابزار چیست ؟

چرچیل پاسخ میدهد : اکثریت نادان و اقلیت خائن .

حکایتی از کریم خان زند


مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند...
سربازان مانع ورودش مي شوند !
خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟
پس از گزارش سربازان به خان ؛ وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند...
مرد به حضور خان زند مي رسد و کریم خان از وي مي پرسد : چه شده است چنين ناله و فرياد مي كني؟
مرد با درشتي مي گويد دزد ، همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم !
خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟!
مرد مي گويد من خوابيده بودم!!!
خان مي گويد خب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟
مرد در اين لحظه آن چنان پاسخي مي دهد كه استدلالش در تاريخ ماندگار مي شود و سرمشق آزادي خواهان مي شود ...
مرد مي گويد : من خوابيده بودم ، چون فكر مي كردم تو بيداري...!
خان بزرگ زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر مي گويد : اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم...

چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۷

زندگی باید


هر شکستی قصه ای دارد،صدایی نیز...

هی فلانی زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم از دست عزیزی که تو دنیا راجز برای او و جز با او نمی خواهی من گمانم زندگی باید همین باشد.
م . امید

گليم خويش


صاحب دلي بـه مدرسه آمد ز خانقاه
بشكست عهد صحبت اهل طريق را
گفتم ميان عابـد و عالم چه فـرق بود

تا اختيار كردي از آن ايـن فريق را
گفت او گليم خويش بدر ميبرد زموج

وين سعي ميكند كه بگيرد غريق را

رازداري




بر سالك راه عشق رموزي منكشف ميشود و به حقايقي دست مي يابد، اما بايد لب فروبندد و سري فاش نسازد:

گفت آن يار كزو گشت سـردار بلنـد

جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد



به مستوران مگو اسرار مستي

حديث جان مگو با نقش ديوار



به درد عشق بساز و خموش كن حافظ

رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول


و اصلاً عشق قابل شرح و بيان نيست و اگر چيزي گفته شود، پرده از حقيقت عشق برنمي دارد:

در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيـد

چون كه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش



قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گويد باز

وراي حد تقرير است حديث آرزومنـدي

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

در گذر


از وصيت پيامبر (ص) به علي (ع):

اي علي سه خصلت است كه در دنيا وآخرت ازبزرگوار یهاي اخلاقي شمرده مي شود:

-اينكه از كسي كه به تو ستم نموده درگذري
-و باكسي كه از تو بريده پيوند برقرار كني
- و در برابر كسي كه با تو ناداني نموده بردباري به خرج دهي

نوبل


اكثر دانشمندان‌، ‌ و مخترعان‌ سعي‌ در ساخت‌ و ابداع‌ وسيله‌اي‌براي‌ راحتي‌ انسان‌ها و ايجاد آرامش‌ و سلامتي‌همنوعان‌ داشته‌اند; گرچه‌ در اين‌ ميان‌ عده‌اي ‌سوء نيت‌ داشته‌ و اهدافشان‌ در جهت‌ نابودي ‌بوده‌ است‌ و افرادي‌ هم‌ بودند كه‌ به‌ منظور كمك ‌به‌ بشر اختراعي‌ را به‌ ثبت‌ رساندند اما بعدها ازهمين‌ اختراع‌، سوء استفاده‌ شده‌ است‌. براي‌مثال‌ «آلفرد نوبل‌» كه‌ ديناميت‌ را به‌ وجود آوردتا كارگران‌ معدن‌ راحت‌ شوند و به‌ جاي‌ بيل‌ وكلنگ‌، در نابودي‌ كوه‌ از يك‌ ماده‌ منفجره‌استفاده‌ كنند، همين‌ ديناميت‌ بعدها حرف‌ اول‌ رادر جنگ‌هاي‌ قرن‌ نوزدهم‌ جهان‌ زد. آلفرد نوبل‌تا پايان‌ عمر، خود را نبخشيد و دائما عذاب‌وجدان‌ داشت‌. او ، وصيت‌ كرد پس‌ از مرگش ‌‌جايزه‌اي‌ هر ساله‌ به‌ نام‌ نوبل‌ به‌ افراد برگزيده‌ علم‌كه‌ در ايجاد صلح‌ و دوستي‌ در جهان‌ قدم‌برمي‌دارند، اهدا كنند.

پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۷

ماندنی ها



همه رفتنی اند و فقط او ماندنی ست، پس ای دوست بر ماندنی ها دل ببندیم.

آذربایجان


ای چو مردان جوهرت مردانه آذربایجان
وی شرف را دختر دردانه آذربایجان
قهرمان‌زا، اهرمن‌کش، مهرپرور، کینه‌توز
مادری با همٌت مردانه آذربایجان
کان غیرت، مام بابک، مطلع شمس‌الشموس
ای چو فرزندان خود فرزانه آذربایجان
ای بلاگردان ایران از ارس تا هیرمند
وز خلیج‌فارس تا فرغانه آذربایجان
پاسدار طوس و تربت، مرزبان رشت و ری
تا به کرمانشاه و اکباتانه آذربایجان
هم قراول صحنه را تا قصر و طاق و بیستون
هم نگهبان‌خانه را تا بانه آذربایجان

یعنی چه


در یك نظر سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد :

نظر خودتون رو راجع به راه حل كمبود غذا در سایر كشورها صادقانه بیان كنید؟

و كسی جوابی نداد...

چون در آفریقا كسی نمی دانست غذا یعنی چه؟ در آسیا كسی نمی دانست نظر یعنی چه؟ در اروپای شرقی كسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟ در اروپای غربی كسی نمی دانست كمبود یعنی چه؟ در آمریكا كسی نمی دانست سایر كشورها یعنی چه؟

در هر سر بازار


هر که شد محرم دل در حرم یاربماند

وآنکه این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

حضرت حافظ

دون خوان




تصور اینکه عمری را صرف همان کارهایی کنی که همواره کرده‌ای، بایستی لرزه بر اندامت اندازد، نه فکر به چیزی که پیش رو داری.

فقط خدا


فقط و فقط خداست که صادقه، همیشه و تا آخرش باهات می مونه،

واسه خودت می خوادتت، باهات صافه صافه، درکت می کنه و

هر غلطی کنی باز می بخشتت و …

خدای من...
چقدر خدایی بهت می یاد