بر سالك راه عشق رموزي منكشف ميشود و به حقايقي دست مي يابد، اما بايد لب فروبندد و سري فاش نسازد:
گفت آن يار كزو گشت سـردار بلنـد
جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
به مستوران مگو اسرار مستي
حديث جان مگو با نقش ديوار
به درد عشق بساز و خموش كن حافظ
رموز عشق مكن فاش پيش اهل عقول
و اصلاً عشق قابل شرح و بيان نيست و اگر چيزي گفته شود، پرده از حقيقت عشق برنمي دارد:
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيـد
چون كه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گويد باز
وراي حد تقرير است حديث آرزومنـدي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر