خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسيد سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاريکی شنها بخشيد و به انگشت نشان داد سپيداری و گفت:
نرسيده به درخت کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی ست
می روی تا ته کوچه، که از پشت بلوغ ، سر بدر می آورد
پس به سمت گل تنهايی می پيچی
دو قدم مانده به گل
در صميميت سيال فضا،
خش خشی می شنوی
کودکی می بينی رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بر می دارد از لانه نورو از او می پرسی:
خانه دوست کجاست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر